کتاب «جنگ ابدی»: هیپنوتیزم، قتل، و نظریه نسبیت

کتاب «جنگ ابدی»: هیپنوتیزم، قتل، و نظریه نسبیت :

نگرش نویسندگانِ «عصر طلایی داستان های علمی تخیلی»، و آثارشان در سال های بعد، به شکل انکارنشدنی به واسطه‌ی رویدادهای جنگ جهانی دوم شکل گرفت. بسیاری از آن ها در نیروهای نظامی خدمت کردند، و برخی دیگر نیز در آزمایشگاه ها یا سایر حوزه های پشتیبانی مشغول به کار شدند—به عنوان نمونه «رابرت هاینلاین»، «آیزاک آسیموف» و «ال. اسپراگ دی کمپ» در دوره‌ای با هم در «لنگرگاه ناوگان فیلادلفیا» کار می کردند.

 

 

 کتاب جنگ ابدی

کتاب جنگ ابدی

 

«امشب قراره هشت روشِ بی سر و صدا برای آدم کشتن رو واسه‌تون نمایش بدیم.» گوینده‌ی این حرف، گروهبانی بود که به نظر می رسید نهایتا پنج سال از من بزرگتر باشد. بنابراین اگر به عمرش در مبارزه‌ای موفق به کشتن کسی شده بود، بی سر و صدا یا هر چی، می بایست در سن غیرقانونی مرتکب قتل شده باشد. از قبل، هشتاد روش کشتن را می دانستم؛ اما اکثرشان پر سر و صدا بودند. صاف روی صندلی‌ام نشسته بودم. ژستِ مبادی آداب به خودم گرفتم و سعی کردم تظاهر کنم که به مطالب توجه می کنم، در حالی که با چشمان باز به خواب رفته بودم. اکثرا همین کار را می کردند. به تجربه یاد گرفته بودیم هیچ وقت کلاس مهمی را در ساعات بعد از غذا قرار نمی دادند. با صدای پروژکتور بیدار شدم؛ روبه‌رویم نوار ویدیوییِ کوتاهی پخش می شد که «هشت راه کم‌صدا» را نشان می داد. برخی از بازیگران می بایست محکومان به اعدام بوده باشند، چون واقعا کشته شدند.—از متن کتاب

 

 

 

 

«جو هالدمن» در سال 1967 مدرک کارشناسی خود در رشته‌ی اخترشناسی را از دانشگاه «مریلند» گرفت. او اندکی بعد مجبور به حضور در ارتش ایالات متحده شد و علیرغم داشتن دغدغه هایی شخصی در رابطه با غیراخلاقی بودن جنگ، در سال های 1968 و 1969 به عنوان مهندس ابزارآلات نظامی در منطقه‌ی «سنترال هایلندزِ» ویتنام خدمت کرد. «هالدمن» در سانحه‌ای ناشی از خمپاره های عمل نکرده، زخمی شد و با دریافت نشان شجاعتِ ایالات متحده (موسوم به «قلب ارغوانی») به خانه بازگشت.

 

بعد از نوار، دختری از ردیف جلو دستش را بلند کرد. وقتی گروهبان سرش را به نشانه‌ی تأیید تکان داد، دختر برخاست، دستانش را پشت کمرش گذاشت و در حالت آزادباشِ نظامی ایستاد. ظاهرش بد نبود، اما گردن و شانه هایش بیش از حد عضلانی بودند. هر کسی بعد از یکی دو ماه حملِ کوله‌پشتی سنگین، این‌طوری می شود. «قربان…» لازم بود تمام گروهبان ها را تا زمان فراغت از آموزش، «قربان» صدا کنیم. «بیشترِ این روش ها… واقعا عقلانی به نظر نمی رسند.» «مثلا؟» «مثلا کشتن کسی با کوبیدن وسایل ساختِ سنگر به کلیه هاش. منظورم اینه که مگه میشه آدم تفنگ و چاقو دستش نباشه، اما ابزار ساخت سنگر داشته باشه؟ در ضمن راحت‌تر نیست اون وسیله رو محکم به فرق سرش بکوبیم؟» گروهبان با لحنی منطقی گفت: «شاید کلاه ایمنی سرش باشه.» دختر جواب داد: «اما اگه اونا کلیه نداشته باشن چی؟!» شانه هایش را بالا انداخت. «به احتمال زیاد ندارن.» سال 1997 بود و هیچ‌کس تا آن زمان حتی یکی از آن ها را هم ندیده بود.—از متن کتاب

کتاب جنگ ابدی

کتاب جنگ ابدی

 

کتاب «جنگ ابدی»، علاوه بر دریافت جوایز معتبری همچون «هوگو» و «نبیولا»، آغازگر مسیر حرفه‌ایِ طولانی و متمایزِ «هالدمن» شد. او بعدها به خاطر خلق سایر داستان های کوتاه و بلند خود، شش بارِ دیگر جایزه‌ی «هوگو» و چهار بارِ دیگر جایزه‌ی «نبیولا» را به دست آورد.

 

 

 

کتاب جنگ ابدی

کتاب جنگ ابدی

 

داستان «جنگ ابدی» در سال 1997 آغاز می شود و به زندگی نظامیِ شخصیتی به نام «ویلیام ماندلا» می پردازد: مردی با والدین «هیپی» که به خاطر قانونی اجباری در رابطه با خدمت سربازی، به ارتش فرستاده شده است. نژاد انسان دریافته که پیوندهای میان «کلَپسارها» (ستارگانی که دیگر سوختی برای گدازش ندارند)، نقشی مهم در امکان‌پذیر ساختنِ سفرهای طولانی در سراسر کهکشان ایفا می کند. انسان ها اما خیلی زود با نژادی اسرارآمیز به نام «تاران» مواجه می شوند و اهداف و موانعی جدید را در مقابل خود می بینند.

 

 

در حدود نیمه شب، جبهه‌ای از هوای گرم آمده و برف به تگرگ ریز تبدیل شده بود. وزن استرینگِر «پرملاپلاست» بیش از دویست کیلو بود و هرچند از یخ پوشیده نبود، به سختی می شد آن را مهار کرد. ما چهار نفر بودیم. دو نفر در هر سمت قرار داشتند و تیرپایه‌ی پلاستیکی را با انگشتان یخ‌زده‌مان حمل می کردیم. «راجرز» کنار من بود. مردی که پشت سرم بود، فریاد زد: «مثل آهنه!» منظورش این بود که نمی توانست آن را نگه دارد. از جنس آهن نبود، اما آنقدر سنگین بود که پای آدم را بشکند. همه ولش کردند و یک گام به کنار پریدند. گِل و لجن روی همگی ریخت. «راجرز» گفت: «لعنت بر شیطون، پتروف، چرا نرفتی عضو صلیب سرخ یا همچین جایی بشی؟ این لامصب اونقدرها هم سنگین نیست.» بقیه‌ی دخترها اغلب در صحبت کردن، مؤدب‌تر از «راجرز» بودند. او قدری خشن بود. «خیلی خب، راه بیفتین لعنتی ها، تیم های استرینگِرهای اپوکسی! دسته‌اش رو بگیرین! دسته!» دو نفر از تیم «اپوکسی» آمدند، سطل هایشان تاب می خورد. «بزن بریم، ماندلا. ریش و سبیلم قندیل بسته.» دختری که کنارم بود، به طرزی غیرمنطقی گفت: «منم همین‌طور!»—از متن کتاب

 

کتاب جنگ ابدی

کتاب جنگ ابدی

داستان «جنگ ابدی» چشم‌اندازی مصالحه‌ناپذیر از هراس های جنگ، و تأثیرات ویرانگر آن بر جامعه را به تصویر می کشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *