آشنایی با «جنبش رمانتیک» در ادبیات
آشنایی با «جنبش رمانتیک» در ادبیات :
کلمهی «رمانتیک» در دنیای امروز، تصوراتی دربارهی عشق و احساسات عاشقانه را به ذهن ما می آورد، اما واژهی «رمانتیسیسم» معنای بسیار گستردهتری دارد.
«ژان ژاک روسو» در سال 1762 در کتاب «قرارداد اجتماعی» نوشت: «انسان، آزاد زاده شده اما همه جا در بند است.» در طول دوران «رمانتیک»، تحولات بزرگی در جامعه در حال رقم خوردن بود، و اندیشمندان و هنرمندان که از وضع موجود ناراضی بودند، نهاد قدرت را به چالش می کشیدند. در انگلستان، شاعرانِ «رمانتیک» در مرکز این جنبش قرار داشتند. آن ها رویای آزادی را در سر می پروراندند، و بهرهکشی از تهیدستان را محکوم می کردند.
هنرمندان «رمانتیک»، عقلگرایی و نظمِ حاکم بر دوران پیشین (عصر روشنگری) را پس زدند و بر اهمیتِ بیانِ بیپردهی عواطف شخصی تأکید کردند. آن ها احساس می کردند که وظیفه داشتند از طریق آثار هنری خود، برای سایرین الهامبخش و آگاهیبخش باشند و جامعه را تغییر دهند. در ادامه به شکل خلاصه با ویژگی های مهم و عوامل تأثیرگذار در شکلگیری و شکوفایی «جنبش رمانتیک» در ادبیات بیشتر آشنا می شویم.
انقلاب فرانسه
وقتی صحبت از اشعار «رمانتیک» می شود، معمولا نام شاعرانی مشخص به ذهن می آید: «ویلیام بلِیک»، «ویلیام وُردزوُرث»، «ساموئل تیلور کولِریج»، «لُرد بایرون»، «پِرسی بیش شِلی»، و «جان کیتس».
این دوران، سرشار بود از رویارویی ها و جدال های خشونتآمیز، و شورش های خونین در بخش هایی از اروپا و سراسر جهان. حکومت بریتانیا که از ناآرامی ها در طول «کانال مانش» آگاهی داشت، نگران بود که شورش هایی مشابه در خاک کشور شکل بگیرد. نخستین شاعران «رمانتیک» به حمایت از «انقلاب فرانسه» گرایش داشتند، به امیدِ این که این تحول، باعث رقم خوردن تغییرات سیاسی گسترده خواهد شد؛
طردشدگان و ستمدیدگان
«وُردزوُرث» دل خوشی از «نخبهگراییِ» موجود در میان شاعران پیشین نداشت—شاعرانی که زبان کاملا رسمی و موضوعات مورد نظرشان، برای مردم عادی نه قابل درک بود و نه قابل همذاتپنداری. او معتقد بود که شعر باید «دموکراتیک» و مردمی باشد و به زبانی نوشته شود که مردم عادی از آن استفاده می کنند.
کودکان، طبیعت، و «سابلایم»
هنرمندان «رمانتیک» اعتقاد داشتند برای ایجاد تحول در دنیا و «بازسازیِ» آن، باید از نقطهنظری کودکانه به مسائل نگریست. آن ها معتقد بودند کودکان، منحصربهفرد هستند چون هنوز معصومیت و بی گناهی خود را از دست ندادهاند و احساسی از نزدیکی و خویشاوندی نسبت به طبیعت را در وجود خود دارند. هنرمندان «رمانتیک» از محیط پیرامون الهام می گرفتند و سایرین را نیز تشویق می کردند که پا به قلمروهای جدید—چه واقعی و چه استعاری—بگذارند. آن ها در آثار خود، جهان را با ظرفیت ها و احتمالاتِ بی نهایت و نامحدود به تصویر می کشیدند.
زنان شاعر
بانوان نیز در رشد و گسترش «جنبش رمانتیک» نقش ایفا کردند اما راهکارهای آن ها برای بیان باورهایشان، معمولا با ظرافت بیشتر و جنجال های کمتر همراه بود. «دوروثی وُردزوُرث» علاوه بر نوشتن شعر، یادداشت ها و سفرنامه هایی را خلق کرد که بدون تردید برای برادرش، «ویلیام وُردزوُرث»، الهامبخش بود.
در این دوران، زنان به شکل کلی برای خلق اثر هنری با موانع زیادی روبهرو بودند؛ آن ها اما دست از خلق اثر نکشیدند و موفق شدند از دغدغه ها و نگرانی هایشان سخن بگویند. هنرمندانی همچون «مری آلکاک»، «مری رابینسون» و «فلیشا هِمِنز» در آثار خود به موضوعاتی مانند رنج های کارگران، شکاف بزرگ میان زندگی ثروتمندان و تهیدستان، و همینطور مسائل جنسیتی پرداختند.
ادبیات گوتیک
واکنش نسبت به «عصر روشنگری»، در ظهورِ پدیدهای به نام «رمان گوتیک» نمود پیدا کرد. یکی از محبوبترین و پردرآمدترین رماننویسان در قرن هجدهم، بانویی انگلیسی به نام «آن رَدکلیف» بود که داستان هایش،
به جایگاهی ویژه در میان زنان طبقهی متوسط دست یافته بود—زنانی که با محدودیت های زیادی مواجه بودند و از خواندن دربارهی قهرمانان زن که به ماجراجویی در قلمروهای جدید با مناظر حیرتانگیز می رفتند، لذت می بردند. به خاطر تأثیر انکارنشدنی «آن ردکلیف» بر شاعران رمانتیک، «جان کیتس» او را «مادر ردکلیف» لقب داد.
«مری شِلی» در سال 1818، عناصر واقعگرایانه، «گوتیک» و «رمانتیک» را در هم آمیخت و شاهکار خود، کتاب «فرانکنشتاین» را خلق کرد—اثری که در آن، برخی از جنبه ها و ویژگی های «جنبش رمانتیک» را به وضوح می توان مشاهده کرد. در فصل سوم کتاب، «فرانکنشتاین» بیان می کند که تلاش ها و پژوهش های علمیاش به واسطهی قوهی تخیلِ او شکل و جهت گرفتهاند.
از لندن بسیار دور شدهام و چون در خیابان های پترزبورگ قدم می زنم، نسیم سرد قطبی بر گونه هایم می نشیند و حالم را جا می آورد و مشعوفم می کند. می دانی از کدام شعف حرف می زنم؟ این نسیم که مبدأ آن مقصد من است، مزهی آن اقلیمِ یخبسته را پیشاپیش به من می چشاند. خیالپردازی هایم کیفور از این نسیمِ نویدبخش، زندهتر و پرشورتر شدهاند. بیهوده می کوشند قانعم کنند که قطب، منزلگاه یخبندان و درماندگی است، حال آن که قطب خود را همچون سرزمین شعف و زیبایی بر خیال من عرضه می کند. «مارگارت» جان، آنجا خورشید همواره پیداست؛ قرص پهناورش تن به افق نمی دهد و شکوهی ابدی از خود ساطع می کند. با اجازهی شما، خواهرجان، من دلم را به حرف کاشفاِن پیشین گرم می کنم که می گفتند آنجا اثری از برف و یخبندان نیست؛ و چون در آب های آرام پیش برویم، شاید به سرزمینی پا بگذاریم که عجایب و زیباییاش فراتر باشد از هر منطقهای که تا به حال بر پهنهی کرهی خاکی کشف شده است.—از کتاب «فرانکنشتاین» اثر «مری شلی»
«قهرمانِ بایرونی»
«بایرون» پس از ابتلا به نوعی از تب، در سال 1824 و در جوانی از دنیا رفت، و همین موضوع به جذابیت و شهرت او دامن زد. اندکی بعد، نسخه هایی چندوجهی و محبوب از «قهرمان بایرونی» در رمان ها ارائه شد؛ به عنوان نمونه، «هیثکلیف» در کتاب «بلندی های بادگیر» اثر «امیلی برونته» و «ادوارد روچِستر» در کتاب «جین ایر» اثر «شارلوت برونته».
مرگ زودهنگام «بایرون»، «شِلی» و «کیتس»، جنبهای جذاب و اسرارآمیز را به زندگی و آثارشان بخشید.