کتاب «مترو 2033»: بقا در تاریکی

کتاب «مترو 2033»: بقا در تاریکی :

«ادبیات پسا-رستاخیزی» معمولا بخشی از ژانر «علمی تخیلی» در نظر گرفته می شود.

با این حال، بسیاری از رمان ها در این دسته بندی، دربردارنده ی عناصری تاریک یا تشویش آور هستند—

عناصری که می توان آن ها را به راحتی و وفور در ژانر «وحشتِ» مدرن نیز مشاهده کرد.

نمونه ای کلاسیک از این نوع کتاب ها، رمان «جاده» اثر «کورمک مک کارتی» است:

افول تدریجی تمدن و تهدیدهای بی وقفه از طرف گروه های آدمخوار،

تجربه ای بسیار شوکه کننده را رقم می زند

که قابل مقایسه با آثار «استیون کینگ» یا «دین کونتز» است.

کتاب «مترو 2033» اثر «دمیتری گلوخوفسکی» نیز مسیری مشابه را پیش می گیرد.

 

 

کتاب «مترو 2033»: بقا در تاریکی

کتاب «مترو 2033»: بقا در تاریکی

 

داستان «مترو 2033» در حدود 19 سال بعد از هولوکاستی هسته ای رقم می خورد که روسیه را به برهوتی مرگبار تبدیل کرده است. این کشور، و احتمالا تمام دنیا، حالا زمستانی پسا-رستاخیزی را پشت سر می گذارد. سطح زمین برای سکونت انسان ها، بیش از اندازه سرد و رادیواکتیو است.

«کی اونجاست؟ «آرتیوم»، برو یه نگاه بنداز!» «آرتیوم» با بی میلی از روی صندلی اش در کنار آتش بلند شد و در حالی که اسلحه اش را از دوشش برمی داشت و آن را به در دست می گرفت، به سمت تاریکی قدم برداشت. روی مرز بین روشنیِ آتش و تاریکیِ تونل ایستاد، تا جایی که می توانست بلند و تهدیدآمیز به اسلحه اش ضربه زد و با صدایی بلند و زمخت نعره کشید: «ایست! رمز عبور!» صدای پای سریع و بریده بریده ای را از جایی که تا چند لحظه قبل از آن صدای زمزمه های توخالی به گوش می رسید، شنید. یک نفر داشت به عمق تونل عقب نشینی می کرد. صدای خشن «آرتیوم» و لرزه ی اسلحه اش او را ترسانده بود. «آرتیوم» با عجله به سمت آتش برگشت و به «پایوتر آندرویچ» جواب داد: «کسی جلو نیومد. جوابی هم داده نشد. فرار کردند.»—از متن کتاب

 

 

 

پرنفوذترین گروه ها، چندین ایستگاه را کنترل می کنند—مانند ایستگاه «خط سرخ» که توسط کمونیست ها اداره می شود. اختلاف نظرها میان گروه های مختلف، نبردهایی مسلحانه را میان آن ها به وجود می آورد، از جمله جدال میان کمونیست های ایستگاه «خط سرخ» و نئو-نازی های «رایش چهارم». یکی از پیام های تاریک داستان «مترو 2033» را شاید بتوان این نکته در نظر گرفت که دنیا ممکن است تغییر کند، اما انسان ها همیشه همان چیزی که هستند، باقی می مانند. 

«نه… فکر نکنم آدم بودند… صداهای عجیبی شنیدم… صدای پا، شبیه صدای پای آدم نبود. چیه؟ فکر کردی نمی تونم صدای پای آدم رو تشخیص بدم؟ تازه از کِی تا حالا موجودات تاریکی فرار می کنند؟ تو خودت هم می دونی «پایوتر آندرویچ»؛ جدیدا بی درنگ میان جلو. بدون این که چیزی توی دستشون باشه به یه گشت حمله کردند؛ مستقیم توی آتیش مسلسل. ولی این یکی سریع فرار کرد. مثل حیوونی که ترسیده باشه.» گفت: «باشه «آرتیوم»، فهمیدیم تو هم بلدی. ولی الان دیگه بهت دستور داده شده. پس بدون فکر کردن ازش اطاعت کن. شاید یه دیده بان بود و الان می دونه تعداد کمی از ما اینجا هستند و داره حساب کتاب می کنه ببینه چقدر مهمات نیاز داره. ممکنه بیان و وجود ما رو از این منطقه پاک کنند؛ الان هم دیگه فقط به قصد سرگرمی. ممکنه یه چاقو بذارن دم گلومون و برن کل ایستگاه رو سلاخی کنند، درست مثل «پلژائوسکایا»؛ فقط هم به خاطر این که کلکِ اون جاسوس رو نکندی… مواظب باش! دفعه ی بعد یه کاری می کنم دنبالشون بری توی تونل!»—از متن کتاب

 

 

در این جهان است که با پروتاگونیست داستان، «آرتیوم» آشنا می شویم

. او به عنوان فردی جوان و بی تجربه به تصویر کشیده می شود

که چیز زیادی درباره ی دنیای پیش از «مترو» نمی داند، یا درباره ی این که «مترو» در خارج از ایستگاهِ محل زندگی اش، چه وضعیتی دارد.

 

 

کتاب «مترو 2033»: بقا در تاریکی

کتاب «مترو 2033»: بقا در تاریکی

 

 

 

«گلوخوفسکی» به شکلی هنرمندانه، تنگناهراسی و انزوای عمیقِ زندگی در «مترو» را به تصویر می کشد.

محوطه ها و راهروهای کم نورِ «مترو» برای اغلب ساکنینِ این دنیای زیرزمینی،

به تمام جهان تبدیل شده است.

جهانِ برخی از ساکنین حتی محدودتر نیز هست،

چرا که آن ها هیچ وقت ایستگاهِ محل سکونت خود را ترک نکرده اند.

این احساسِ کوچکتر شدن دنیا و تنزلِ ساکنین آن به وضعیتی بدوی، در جای جای روایت قابل لمس است.

 

رقم خوردن چند اتفاق، «آرتیوم» را وادار می کند که از فردی معمولی،

به حامل پیامی حیاتی تبدیل شود—پیامی که «آرتیوم» باید آن را به منطقه ای به نام «پولیس» در سوی دیگرِ «مترو» ببرد.

سفر این شخصیت از ایستگاهِ محل زندگی اش (ایستگاهی به نام VDNKh) به سوی «پولیس» باعث می شود

او از چندین ایستگاه عبور کند و حتی به سطح زمین برود. «آرتیوم» به واسطه ی تعامل ها، مشاهدات و گفت و گوهای خود، با جهان وسیع «مترو» آشنا می شود

و همزمان، مخاطبین نیز هم این شخصیت و هم «مترو» را بهتر می شناسند.

با پیشروی داستان، سادگی و بی تجربگی «آرتیوم» کم و کمتر می شود

و او به چشم خود می بیند که انسان ها قادر به انجام چه کارهای سنگدلانه یا ایثارگرانه ای هستند.

 

«آرتیوم» از تصور تونل فراتر از ناحیه ی هفتصد متری به خود لرزید. حتی فکر کردن راجع به تونل هم ترسناک بود. هیچکس جرأت نداشت پایش را فراتر از ناحیه ی هفتصد متری رو به شمال بگذارد. گشت ها به ناحیه ی پانصد متری رسیده و پست های مرزی را با چراغ روی واگن ها روشن کرده بودند. به خودشان تلقین کرده بودند که هیچ آشغالی از این ناحیه عبور نکرده و هرکس به محض رسیدن به آن، با عجله عقب نشینی کرده است. حتی دیده بان های کله گنده که قبلا تفنگدار نیروی دریایی بودند، در ناحیه ی ششصد و هشتاد متری توقف می کردند، سیگارهای در حال سوختنشان را در دست های فنجان‌مانندشان نگه می داشتند و بدون حرکت می ایستادند. محض اطمینان به تجهیزات دید در شبشان چنگ می زدند و بعد به آرامی و بدون سر و صدا برمی گشتند، بدون این که از نگاه کردن به تونل دست بردارند یا به آن پشت کنند. آن ها اکنون نیروی گشتی در ناحیه ی چهارصد و پنجاه متری بودند، پنجاه متر پایین تر از پست مرزی. مرز هر روز یک بار بررسی می شد و بررسی امروز چند ساعت قبل کامل شده بود.—از متن کتاب

 

 

«مترو» از مشخصه های ادبیات روسیه و اروپای شرقی پیروی می کند

و ترکیبی از رویدادهای سوررئال با اتفاقات عادی را در محیطی باورپذیر به تصویر می کشد.

«گلوخوفسکی» به شکل عامدانه، دلیل وجود جنبه های ماورایی را مبهم باقی می گذارد.

 

 

«آرتیوم» دوباره خونسردی خود را از دست داد. یاد داستان مردم سه پای خط «فیلفسکایا» افتاد؛ ایستگاهی که قسمتی از آن مماس با سطح زمین بود و تونلِ زیاد عمیقی هم نداشت. بنابراین آن ها تقریبا هیچ محافظتی در برابر تشعشعات رادیواکتیو نداشتند. موجودات سه پا، دو سر و همه جور موردهای عجیب و غریب دیگر در متروهای آن ناحیه می خزیدند. «آندری» پکی به سیگارش زد و به یارانش گفت: «خیلی خب بچه ها، حالا که ما اینجاییم، چرا یکم نشینیم؟ اگه دوباره موجودات سه پا به اینجا بشن، به اینا یه کمکی هم می کنیم. هی «آرتیوم»! کتری داری؟» «پایوتر آندرویچ» بلند شد و از یک قوطی، کمی آب درون کتریِ رنگ و رو رفته ای ریخت و روی آتش آویزانش کرد. صدای آرامش بخش کتری، به «آرتیوم» احساس گرمی و آسودگی منتقل کرد. او به مردانی که در کنار آتش نشسته بودند، نگاه کرد. همگی مردانی قوی و قابل اطمینان بودند که زندگیِ چالش برانگیزشان در مترو، مقاومشان کرده بود. می شد به چنین مردانی اعتماد و رویشان حساب باز کرد.—از متن کتاب

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *