«امانوئل کانت» را بهتر بشناسیم
«امانوئل کانت» در سال 1724 در شهر «کُنیگسبرگ» متولد شد؛
شهری که در آن زمان بخشی از پادشاهی «پروس» بود و اکنون به روسیه تعلق دارد. والدین «کانت»،
زندگی ساده ای داشتند و پدرش، سازنده ی زین اسب بود.
«کانت» هیچ وقت پول زیادی در اختیار نداشت و از همین رو، خودش نیز زندگی به نسبت ساده ای را تجربه کرد.
تا دهه ی ششم زندگی «کانت» طول کشید تا او به یک استاد دانشگاه با درآمد کافی تبدیل شود و میزانی نسبی از رفاه را تجربه کند.
خانواده ی او، کاملا مذهبی و به شدت چارچوبمدار بودند.
«کانت» بعدها در زندگی خود، باورهای مذهبی مرسوم و مشخصی نداشت اما از این نکته کاملا آگاه بود که مفهوم مذهب،
تا چه اندازه به والدینش کمک کرده بود تا با سختی های زندگی خود مواجه شوند و کنار آیند—
و همینطور می دانست مذهب تا چه میزان می توانست در به وجود آوردن انسجام اجتماعی مورد استفاده قرار بگیرد.
«کانت» شخصیتی بسیار اجتماعی داشت و برخی از همکارانش زمانی از او انتقاد می کردند
که در مهمانی های بیش از اندازه زیادی حضور می یافت! او در سال 1804،
در هشتاد سالگی و در همان شهر «کُنیگسبرگ» از دنیا رفت،
در حالی که در زمان حیاتش نیز، زمان اندکی را خارج از شهر زادگاهش سپری کرده بود.
این که جهان در شر فرو رفته است، شِکوه ای است به قدمت تاریخ، به قدمت هنر شاعری و در واقع به قدمت قدیمی ترین اشعار پیشوایان دینی. همه قبول دارند که آغاز جهان خیر است: جهان از یک عصر طلایی، از یک زندگی بهشتی یا از یک حیات سعادتمند در جامعه ی موجودات آسمانی آغاز شده است. اما همه ابراز می کنند که این سعادت همچون رویایی به زودی محو شد و فرو افتادن انسان در شر (شر اخلاقی که همواره شر طبیعی را همراه آورده است) سرعت بیشتری یافته است به طوری که اکنون (و این «اکنون» هم به قدمت تاریخ است) ما در آخر زمان زندگی می کنیم و آخرین روزها و پایان جهان پیش روی ما است؛ و در بعضی مناطق هندوستان، خدای ویرانگر جهان موسوم به Ruttren ابتدا به نام خدای حافظ جهان Wischnu مورد پرستش بود اما سپس مقام و منصب خود را که از خالق جهان Brahma دریافت کرده بود، از دست داد و قرن هاست که به موجودی پست و بی ارزش تبدیل شده است.—از کتاب «دین در محدوده عقل تنها»
«کانت» از نظر فکری، افول باور به مسیحیت را مغتنم می شمرد
اما از جنبه ای عملگرایانه، آن را به مثابه یک هشدار نیز در نظر می گرفت.
او نسبت به شخصیت انسان، بدبین بود و اعتقاد داشت انسان ها در ذات، همیشه مستعدِ روی آوردن به فساد هستند.
همین آگاهی بود که «کانت» را به سوی مسیری هدایت کرد که بعدها به پروژه ی اصلی زندگی اش تبدیل شد:
تلاش برای جایگزین کردن چارچوب های فکری سابق با چارچوبی جدید که عقل و منطق بر آن حکمفرما است.
«کانت» این پروژه ی بزرگ را در مجموعه ای از کتاب های تأثیرگذاری پیگیری کرد که عناوین بسیار جالب توجهی در میان آن ها به چشم می خورد:
«نقد عقل محض»، «بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق»، «نقد عقل عملی» و «نقد قوه حکم».
در فلسفه ی طبیعی، اصول ناظر به رخدادها (فی المثل اصل برابری کنش و واکنش در انتقال حرکت)، در عین حال قوانین طبیعت نیز هست. زیرا در آنجا، کاربرد عقل، کاربردی نظری است و از طریق طبیعت موضوع تعین یافته است. در فلسفه ی عملی، یعنی فلسفه ای که فقط به زمینه های ایجاب اراده می پردازد، اصولی که آدمی برای خویشتن قرار می دهد، قوانینی نیستند که آدمی ناگزیر تحت و تابع آن ها باشد. زیرا در امور عقلی، عقل لزوما با ذهن، به خصوص با قوه ی میل آن سر و کار دارد و سرشت مخصوص این قوه می تواند انواع تعدیل ها را در آن قاعده صورت دهد. قاعده ی عملی همیشه ی فرآورده ی عقل است، زیرا عمل را برای یک معلول که غایت است، توصیه می کند. ولی در مورد موجودی که در او عقل تنها مبدأ ایجاب اراده نیست، این قاعده نوعی «امر» است یعنی قاعده ای است همراه با وصف «باید»، که این «باید» بیانگر الزام عینی عمل است و به این معنا است که اگر عقل، اراده را به طور کامل موجب سازد، عمل، ناگزیر بر طبق این قاعده واقع خواهد شد.—از کتاب «نقد عقل عملی»
«کانت» در کتابی درباره ی مذهب با عنوان «دین در محدوده عقل تنها»،
استدلال کرد که اگرچه باورهای غیرمستدل و گاها متضادی در مذاهب تاریخی دیده می شود،
این مذهب ها به ترویجِ یکی از نیازهای اساسی انسان یعنی «رفتار اخلاقی» کمک کرده و الگویی را به وجود آورده بودند که همچنان وجود داشت.
«کانت» به هنگام پرداختن به همین موضوع، ایده ای را به وجود آورد که احتمالا همچنان به عنوان شناخته شده ترین مشارکت او در نظر گرفته می شود:
چیزی که او نامش را «امر مطلق» گذاشت.
این اصطلاح، اولین بار در کتاب «بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق» مطرح شد و «کانت» آن را اینگونه شرح داد:
«تنها طبق قاعده ای عمل کنید که در عین حال بخواهید به قانون جهانی تبدیل شود.»
منظور «کانت» از گفتن این جملات چه بود؟ این تعریف،
در واقع فقط یک بازگوییِ کاملا رسمی از ایده ای بود که قدمت بسیار زیادی داشت
—چیزی که در تمام مذاهب اصلی نیز با آن رو به رو می شویم: با دیگران طوری رفتار کنید که دوست دارید با شما رفتار کنند.
حال اجازه دهید به مسئله ی خود بپردازیم. این که چیزی اتفاق بیفتد، یعنی به چیزی یا حالتی تبدیل شود که قبلا وجود نداشت، فقط وقتی می تواند به طور تجربی درک شود، یعنی یک نمود قبلی وجود داشته باشد که این حالت را در خود جای نمی دهد؛ زیرا یک واقعیت که بعد از یک زمان تهی بیاید، و در نتیجه نوعی وجود یافتن که سابق بر آن هیچ نوع حالتی از اشیا وجود نداشته باشد، نمی تواند دریافت شود، همان طور که زمان تهی نیز نمی تواند دریافت شود. بنابراین، هر نوع دریافت یک رویداد، یک ادراک است که بعد از آن یک ادراک دیگر می آید. اما چون در هر نوع ترکیب دریافت، وضع به همین ترتیب است، همان طور که در مورد نمود خانه نشان داده ام، دریافت من از یک رویداد از آن طریق از دریافت های دیگر متمایز نمی شود. اما همچنین متذکر می شوم که اگر من در مورد نمودی که یک رویداد را در خود جای می دهد، حالت قبلی ادراک را «الف» بنامم و حالت بعدی را «ب»، آن گاه در دریافت، «ب» فقط بعد از «الف» می تواند بیاید، اما ادراک «الف» نمی تواند بعد از «ب» بیاید، بلکه فقط می تواند قبل از آن باشد.—از کتاب «نقد عقل محض»
برداشتن چند برگه کاغذ یا تعدادی خودکار از میز اداره ای که در آن کار می کنیم،
ممکن است وسوسه آمیز باشد، چرا که عملی بی تأثیر و کوچک جلوه می کند.
اما اگر همه اینگونه فکر کنند و این کار را انجام دهند، اداره ها و همینطور جامعه به شکل کلی،
به نیروهای حفاظتی بسیار زیادی نیاز خواهد داشت! به همین شکل،
اگر در حال دروغ گفتن به کسی هستیم و خطر لو رفتن نیز وجود ندارد، ممکن است این کار را بدون اشکال تلقی کنیم.
اما مفهوم «امر مطلق» در مقابلِ چنین نگرشی قرار می گیرد و بیان می کند در آن صورت،
ما نیز باید دروغ گفتنِ آن شخص به خودمان و فریب خوردن از او را به همان اندازه بدون اشکال در نظر بگیریم.
«امر مطلق» به این منظور طراحی شده تا نوع نگرش ما را تغییر و این فرصت را در اختیارمان قرار دهد تا رفتارهایمان را به شکلی غیرشخصی تر مشاهده کنیم و به تبع آن،
برخی از محدودیت ها و اشکالات آن را ببینیم.
«کانت» همچنین استدلال کرد که مفهوم اصلی «امر مطلق» را می توان به شکلی دیگر نیز بیان کرد:
«با دیگران نه به عنوان ابزار، بلكه همیشه به عنوان غایت و هدف رفتار کنید.»
رفتار با یک شخص به عنوان یک «غایت و هدف»، به معنای توجه به این نکته است که آن شخص نیز زندگی مختص به خودش را دارد که در آن،
به دنبال محقق کردن خوشبختی و آرزوهای خود است،
و شایستگی عدالت و رفتار منصفانه را دارد. «کانت» استدلال می کند که «امر مطلق»،
صدای خویشتنِ منطقی خودمان است،
همان چیزی که وقتی در حال اندیشیدن به شکلی منطقی هستیم،
کاملا به آن باور داریم: قانونی که عقل و هوشمندی خودمان برای ما وضع کرده است.
«کانت»، اندیشه های خود درباره ی مفهوم «امر مطلق» را به حوزه ی سیاست نیز وارد کرد.
او باور داشت وظیفه ی اصلی هر حکومت، اطمینان حاصل کردن از تحقق آزادی است.
او اما احساس می کرد اشتباهی در تعریف مرسوم از آزادی وجود دارد. «کانت» بیان می کند آزادی،
توانایی انجام هر کاری که می خواهیم، نیست و ما تنها زمانی آزاد هستیم که مطابق با بهترین ویژگی های وجودی خود رفتار می کنیم:
از آزادی خبری نیست وقتی تحت سلطه ی امیال و نیازهای خودمان و دیگران هستیم. همانطور که «کانت» می نویسد:
«اراده ی آزاد و اراده ی تحت حاکمیت قوانین اخلاقی، یکی هستند.»
از همین رو «کانت» بیان می کند که آزادی، عدم وجود حاکمیت نیست:
یک جامعه ی آزاد، جامعه ای نیست که بیشتر و بیشتر این فرصت را در اختیار مردم قرار می دهد که هر کاری را که می خواهند،
انجام دهند، بلکه جامعه ای است که به همه ی ساکنین خود کمک می کند که منطقی تر و معقول تر از گذشته شوند.
«هر دانش عقلی، یا مادی است و یا صوری: دانش مادی، بحث در موضوع است و دانش صوری فقط با صورت فهم و صورت خود عقل سر و کار دارد و نیز با قوانین عام اندیشه به طور کلی، صرف ظر از تفاوت موضوعات آن. فلسفه ی صوری را منطق می نامند. ولی فلسفه ی مادی که در امور و موضوعات معین و قوانین فرمانروای بر آن ها بحث می کند، خود بر دو گونه است؛ زیرا این قوانین نیز یا قوانین طبیعت هستند و یا قوانین آزادی. دانش نوع نخست، دانش طبیعی و دانش نوع دوم، اخلاق است، و این دو را به ترتیب فلسفه ی طبیعی و فلسفه ی اخلاقی نیز می نامیم. منطق نمی تواند هیچ گونه بخش تجربی داشته باشد، یعنی نمی تواند بخشی داشته باشد که در آن، قوانین کلی و ضروری اندیشه، بر اساسی که از تجربه گرفته شده، استوار باشد؛ وگرنه منطق نیست، یعنی قاعده ای برای فهم یا عقل، و معتبر برای همه گونه اندیشه، و قابل اثبات نیست. بر عکس، فلسفه ی طبیعی و اخلاقی، هر یک می تواند دارای بخش تجربی باشد؛ چون فلسفه ی طبیعی باید قوانین طبیعت را به منظله ی چیزی که موضوع تجربه است، و فلسفه ی اخلاقی باید قوانین اراده ی آدمی را تا جایی که از طبیعت اثر می پذیرد، معین کند.—از کتاب «بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق»
شاید فهمیدن این نکته (حداقل در ابتدا) اندکی غافلگیرکننده باشد که «کانت» در سال 1793،
اثری برجسته و مهم را درباره ی زیبایی و هنر به انتشار رساند،
چرا که او اندیشمندی بود که بیش از هر چیز، به مفاهیمی همچون سیاست و اخلاق می پرداخت.
اما «کانت» اعتقاد داشت اندیشه هایش درباره ی هنرو زیبایی، در واقع سنگ بنای تمام فلسفه ی او به حساب می آمدند.
«کانت» بیان می کند که عشق ما نسبت به زیبایی، برخلاف بسیاری از چیزها در زندگی، «بی طرفانه» است.
این علاقه، ما را از دغدغه های کوته بینانه و خودخواهانه بیرون می آورد و هستی مشترک و جهانی ما را به شکلی آرام اما همیشگی به ما یادآوری می کند.
یک گل زیبا، هم برای کارگری خسته و هم برای یک شاهزاده، به یک میزان جذابیت دارد و پرواز یک گنجشک،
برای کودکی خردسال و یک حکیم خردمند، به یک اندازه دوست داشتنی است.
وظیفه ی هنر به عقیده ی «کانت»، خلق تجسم هایی از مهم ترین ایده های اخلاقی است.
کتاب های «امانوئل کانت»،
آثاری متراکم، انتزاعی و ثقیل هستند. اما او در آن ها، پروژه ی بسیار مهمی را طرح ریزی کرد که تا به امروز نیز اهمیتش را از دست نداده است.
او می خواست بداند بخش های اخلاقی تر و منطقی ترِ خویشتن انسان ها را چگونه می توان به گونه ای تقویت کرد تا به شکلی قابل اتکا بر نقاط ضعف و خودخواهی های ما چیرگی یابند.
در حقیقت هدف نهایی «کانت» از اندیشه هایش را شاید بتوان در یک جمله خلاصه کرد: کمک به انسان ها برای تبدیل شدن به موجوداتی بهتر.