حقایقی درباره «جورج الیوت»، خالق کتاب «میدل مارچ»
حقایقی درباره «جورج الیوت»، خالق کتاب «میدل مارچ» :
رمان نویس و شاعر برجسته «جورج الیوت»، که در 22 نوامبر سال 1819 در انگلیس به دنیا آمد،
بیش از هر چیز به خاطر خلق رمان هایی کلاسیک همچون کتاب «میدل مارچ» و کتاب «سایلاس مارنر» شناخته می شود.
علیرغم زمانه ای که «الیوت» در آن می نوشت،
این نویسنده (با نام واقعی ماری آن، یا ماریان اِوِنز) چندان در بند ارزش های محافظه کارانه ی «ویکتوریایی» نبود.
او زندگی شخصی نسبتا جنجال برانگیزی داشت و علاوه بر دستاوردهای ادبی و زبان شناختی خود، بر فرهنگ عامه نیز تأثیرگذار بود.
در این مطلب قصد داریم به حقایقی کوتاه درباره ی زندگی شخصی و حرفه ای این نویسنده ی برجسته و تأثیرگذار بپردازیم.
هنوز یک سال نمی شد که آمده بودند در «تیپتن گرِینج» زندگی می کردند، با همان عمویی که دیگر شصت سالش بود و خلق و خوی ملایمی داشت و عقاید متنوع و آراء ناپایدار. در سال هایی که جوان تر بود زیاد سفر کرده بود، و در این نقطه از مملکت می گفتند ذهنش هوایی شده است. پیش بینی کردن استنباط های آقای «بروک» به اندازه پیش بینی کردن وضع هوا دشوار بود. فقط این نکته را می شد با اطمینان گفت که همیشه نیت خیر داشت و نیت های خیرش را نیز با هزینه ی هرچه کمتر عملی می کرد. آخر، ذهن های بی ثبات نیز هسته های سختی از عادت را در خود جای می دهند. دیده شده اند کسانی که در همه ی علایق خود سهل گیر هستند غیر از داشتن انفیه دانی که به شدت از آن مراقبت می کنند و با سوءظن و خست برای خودشان نگه می دارند.—از کتاب «میدل مارچ»
«جورج الیوت» در خانه ای به دنیا آمد که پدرش در آن کار می کرد.
«الیوت» در یکی از خانه های عمارت «آربری هال» به دنیا آمد؛ قصری بزرگ در منطقه ی «واریک شِر» انگلستان، با صدها هکتار باغ و مزارع کشاورزی در اطراف. پدر او، «رابرت اِوِنز»، به عنوان مدیر و کارگزار برای صاحبان عمارت (خانواده ای اشرافی به نام «نیودیگِیت») کار می کرد. کار او، جمع آوری اجاره های مزرعه داران و نظارت بر معدن زغال سنگ معتلق به عمارت بود.
بزرگ شدن «جورج الیوت» در محیط های روستایی، به منبع الهام رمان های او تبدیل شد.
تنها چند ماه از تولد «الیوت» می گذشت که خانواده اش از عمارت «آربری هال» به خانه ای در یکی از محله های نزدیک عمارت نقل مکان کردند. هم «آربری» و هم «واریک شِر»، تأثیراتی ماندگار بر «الیوت» گذاشتند. او در مجموعه ای متشکل از سه داستان کوتاه به نام Scenes of Clerical Life که در سال 1858 به چاپ رسید، درباره ی این ناحیه نوشت و از مکان ها و افراد واقعی برای خلق داستان هایش استفاده کرد. در حقیقت برخی داستان های «الیوت»، شباهت های بسیار زیادی با واقعیت پیرامون او داشتند. به عنوان نمونه، «الیوت» در داستانش عمارت «آربری هال» را به «قصر شِوِرِل» و مالک آن «سِر راجر نیودیگیت» را نیز به «سِر کریستوفر شِوِرِل» تغییر داده است.
در روزگاری که چرخ های ریسندگی در خانه های سرِ مزرعه تندتند کار می کردند—و حتی خانم های متشخص و ملبس به ابریشم و تور نیز برای سرگرمی، چرخ های ریسندگی از جنس چوب بلوط براق داشتند—در نقاط دوردست میان گذرگاه ها، یا در عمق سینه ی تپه ها، می شد مردان کوچک اندام بی رنگ و رویی را دید که در مقایسه با روستاییان گندمگون، به بازماندگان نژادی منقرض شده می ماندند. سگ گله با خشم پارس می کرد هنگامی که یکی از این مردان بیگانه نما در بلندی ها ظاهر می شد، تیره فام در غروب زودهنگام زمستان. از چه رو سگ باید شکل و شمایلی را دوست بدارد که زیر بار کیسه ای سنگین قوز کرده است؟ آری، کم پیش می آمد که این مردان بی رنگ و رو بدون بار مرموزشان از جای خود خارج شوند. خود چوپان هم با آن که باور داشت در آن کیسه چیزی نیست جز نخ کتان، یا طاقه های بلند پارچه های محکم بافته شده از نخ کتان، باز کاملا مطمئن نبود که کار بافندگی را، که خیلی هم ضروری بود، یکسره بتوان بدون کمک شیطان پیش برد. در آن روزگار دور، اطراف هر شخص یا چیزی که اصولا غیرعادی یا حتی گذرا و صرفا گهگاهی بود، مثل سر زدن دوره گردها یا چاقوتیزکن ها، خیلی راحت انواع خرافات حلقه می بست.—از کتاب «سایلاس مارنر»
«جورج الیوت» مدتی به عنوان دبیر یک ژورنال فعالیت کرد.
در اوایل دهه ی 1850،
«الیوت» برای گاهنامه ای واقع در لندن مطلب می نوشت که «وست مینستر ریویو» نام داشت
و توسط دو فیلسوف بریتانیایی با نام های «جرمی بنتام» و «جیمز میل» تأسیس شده بود.
«الیوت» با استفاده از نام «ماریان اونز» به خلق مقاله و نقد برای این گاهنامه می پرداخت.
مدت زیادی نگذشت که او به سردبیر این ژورنالِ ترقی خواه تبدیل شد،
اگرچه سِمت او به صورت رسمی اعلام نشده بود.
سال ها بعد سایر نویسندگان، آثار «الیوت» را که با نام مستعار انتشار یافته بودند، در همین ژورنال نقد و بررسی کردند.
«جورج الیوت» علاوه بر نویسندگی، به ترجمه نیز می پرداخت.
«الیوت» در سراسر زندگی حرفه ای خود، آثار خارجی را به زبان انگلیسی ترجمه می کرد.
کتاب هایی همچون «زندگی مسیح» اثر «داوید فریدریش اشتراوس» (رساله ای جنجال برانگیز با این موضوع که عیسی مسیح، شخصیتی تاریخی بوده و نه الهی)،
کتاب «جوهر مسیحیت» اثر «لودویگ فوئرباخ»
و همچنین کتاب «اخلاق» اثر «باروخ اسپینوزا» از جمله ی این آثار بودند؛
همچنین «الیوت» در آثار خودش نیز از مفاهیم فلسفی و مذهبی ارائه شده در آن ها استفاده می کرد.
اما کسانی که به «دوروتیا» نزدیک می شدند، هر قدر هم با شنیدن این حرف ها پیش داوری می داشتند، متوجه می شدند او جذابیتی دارد که به هیچ وجه با این شنیده ها جور در نمی آید. سوار اسب که می شد، به نظر بیشتر مردان افسونگر می آمد. به هوای تازه و منظره های مختلف روستا عشق می ورزید و هنگامی که چشم ها و گونه هایش از لذت هایی می گداخت که شرم نیز به آن ها می آمیخت، دیگر شباهت چندانی به پارسایان نداشت. سوارکاری، میلی بود که به رغم ناراحتی وجدان به آن میدان می داد. احساس می کرد به شیوه ای هوس انگیز و غیرمؤمنانه از اسب سواری لذت می برد، و همیشه دلش می خواست از این لذت چشم بپوشد. بی غل وغش و خونگرم بود و به کلی فارغ از خودستایی. حتی جالب بود که در خیالش «سِلیا» را دارای جاذبه هایی می دانست برتر از جاذبه های خودش، و اگر عالی جنابی سر و کله اش در «گرِینج» پیدا می شد که قصدش دیدار با آقای «بروک» نمی بود، «دوروتیا» پیش خودش می گفت این عالی جناب لابد عاشق «سِلیا» شده… مثلا «سِر جیمز چِتام» را مدام از نگاه «سِلیا» می سنجید و در باطن با خود کلنجار می رفت که خوب است «سِلیا» او را بپذیرد یا نه.—از کتاب «میدل مارچ»
«جورج الیوت» از اغلبِ نویسندگان زن همعصرش انتقاد می کرد.
«الیوت» به هیچ وجه شخصیتی زن ستیز نبود اما انتقادهای گزنده ای را نسبت به سایر زنان نویسنده در عصر خود به زبان می آورد.
او در مقاله ای به نام «رمان های چرند بانوان رمان نویس»، از شخصیت های توخالی و پیرنگ های غیر قابل باوری که به گفته ی خودش،
مشخصه ی همیشه حاضر در رمان های نوشته شده توسط زنان در آن دوره بود، انتقاد کرد.
این مقاله از «الیوت» که با نام مستعار در سال 1856 در ژورنال «وست مینستر ریویو» به انتشار رسید،
بیان می کرد اینگونه از کتاب ها پر از کلیشه ها و پایان های عاشقانه ی نامحتمل هستند و باعث می شوند زنان تحصیلکرده، احمقانه به نظر برسند.
او همچنین انتقادهایی نسبت به سبک نگارش نویسندگان زن معاصر داشت و معتقد بود آن ها «ابهام را با عمق،
گزافه گویی را با سخنوری، و ظاهرسازی را با خلاقیت» اشتباه گرفته بودند.
با این حال، «الیوت» اذعان می کرد که همه ی آثار خلق شده توسط زنان معاصرش اینگونه نیستند،
و احترام زیادی برای نویسندگانی همچون «شارلوت برونته» (با نام مستعار «کورل بل») و «الیزابت گاسکل» قائل بود.
«جورج الیوت» زندگی عاشقانه ی جنجال برانگیزی داشت.
«الیوت» پس از چند رابطه و یک پیشنهاد ازدواج که آن را رد کرد، بیش از دو دهه را در کنار منتقد و فیلسوف انگلیسی «جورج لوییس» گذراند. «لوییس» اما متأهل بود و به همین خاطر، بسیاری از نزدیکان «الیوت» (از جمله برادرش) ارتباط خود را با او قطع کردند. با این که «لوییس» نتوانست به صورت قانونی از همسرش جدا شود، تا زمان مرگ خود در سال 1878 در کنار «الیوت» زندگی کرد.
«الیوت» پس از مرگ او، تلاش کرد اندوه خود را به واسطه ی ویراستاری آثار «لوییس»، و وقت گذراندن با وکیل و حسابدار خود، «جان کراس»، پشت سر بگذارد. اگرچه «الیوت» 60 ساله بود و «کراس» 40 ساله، این دو دوست پس از مدتی عاشق هم شدند و در سال 1880 در کلیسای «سنت جورج» لندن ازدواج کردند.
هیچ کس نمی دانست خانه و کاشانه ی دوره گردها کجاست یا اصل ونسبشان چیست. چطور می شد رفتار کسی را توضیح داد بدون آن که لااقل کسی را بشناسید که پدر و مادر او را بشناسد؟ برای دهقانان روزگار قدیم، دنیایی که خارج از تجربه ی مستقیمشان بود، دنیای ابهام و راز بود. برای اندیشه ی سفر نکرده ی آن ها، آوارگی و سرگردانی حالتی داشت محو و مبهم، شبیه زندگی زمستانی پرستوهایی که با بهار باز می گشتند. حتی به مهاجری که از نقاط دور می آمد و سکونت می گزید، باز هم با تتمه ای از بی اعتمادی می نگریستند، تا اگر روزی معلوم شود که سال ها رفتار بی آزار آن مهاجر در نهایت به قصد ارتکاب جنایت بوده است، زیاد غافلگیر نشوند، به خصوص اگر آن مهاجر به فضل و دانایی شهره می بود یا در حرفه های یدی مهارت می داشت. هر نوع استعداد، چه در استفاده ی سریع از وسیله ی دشواری به نام زبان و چه در فوت و فنی که روستاییان نمی شناختند، فی نفسه موجب سوءظن می شد. مردمان شریفی که جلوی چشم همه به دنیا می آمدند و بزرگ می شدند، عمدتا عالِم یا بااستعداد نبودند—لااقل، در اموری غیر از شناختن علائم آب وهوا—و البته راه کسب هر نوع مهارت و زبردستی هم آنقدر پوشیده و پنهان بود که این مردمان، میل به خیال پردازی و و جادو می یافتند.—از کتاب «سایلاس مارنر»
پس از ازدواج «جورج الیوت»، اتفاقات تراژیکی رقم خورد.
«الیوت» و «کراس» پس از ازدواج، به شهر «ونیز» در ایتالیا سفر کردند. اگرچه «کراس» در نامه ای برای خواهرش نوشته بود که همه چیز عالی است، «الیوت» می دانست که مشکلی وجود دارد. همسر جدید او، افسرده و بی قرار بود و روز به روز لاغرتر می شد. «الیوت» پزشکی را برای معاینه ی او به هتل آورد و وقتی در حال صحبت با او بود، «کراس» خود را از ایوان اتاق به آبراه بزرگ شهر «ونیز» به نام «کانال بزرگ» پرت کرد.
«جورج الیوت» به خلق شعر نیز می پرداخت.
اگرچه «الیوت» بیش از هر چیز به خاطر رمان هایش شناخته می شود، اما او دو مجموعه شعر را نیز در خلال مسیر حرفه ای خود خلق کرد.
در سال های آغازین قرن حاضر، یکی از این بافندگان به نام «سایلاس مارنر» در کلبه ای سنگی به کار خود مشغول بود که در میان حصاری از درخت های فندق در نزدیکی دهکده ی «رِیولو» جای داشت، در فاصله ای نه چندان دور از یک معدن متروک سنگ. صدای مشکوک دستگاه بافندگی «سایلاس»، که با یورتمه رفتن طبیعی و نشاط آور دستگاه باد-افشان، یا ریتم ساده تر وسیله ی خرمن کوب خیلی فرق داشت، بفهمی نفهمی جاذبه ی ترسناکی هم داشت برای پسربچه های دهکده که خیلی وقت ها چیدن فندق یا شکار کردن تخم پرندگان را ول می کردند و می آمدند پشت پنجره ی این کلبه ی سنگی سرک می کشیدند تا احساس هیبت خود از طرز کار اسرارآمیز دستگاه بافندگی را با احساس برتری خوشایندی جبران کنند که از مسخره کردن سر و صداهای متناوب آن ناشی می شد و البته از حالت قوز کرده ی جناب بافنده ای که چرخ پایی را به حرکت در می آورد.—از کتاب «سایلاس مارنر»
«ویرجینیا وولف» آثار «جورج الیوت» را تحسین می کرد.
نویسنده ی برجسته و تأثیرگذار «ویرجینیا وولف» در یکی از نقدهای خود، نثر رمان «میدل مارچ» را تحسین می کند و می نویسد:
کتابی ارزشمند که با وجود تمام نقص هایش، یکی از اندک رمان های انگلیسیِ نوشته شده برای انسان های بالغ است.
به نظر می رسد که کتابخوانان مدرن نیز با این نظر «وولف» موافق هستند. در سال 2015، نظرسنجی BBC از 82 منتقد کتاب در سراسر جهان، کتاب «میدل مارچ» را به عنوان «برجسته ترین رمان بریتانیایی در تمام اعصار» به مخاطبین معرفی کرد.